مطلبی که باید خواند از وبلاگ http://shahraziran.blogfa.com شهرام سنجابی

مطالب عینا از وبلاگ http://shahraziran.blogfa.com پنجشنبه پنجم آذر 1388ساعت 1:41  نوشته شده توسط شهرام سنجابی برداشت شده است. با کسب اجازه از جناب آقای مهندس سنجابی عزیز فقط به این بهانه که این مطلب را  به نظر من باید بیشتر و دوباره خواند .


"به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خویشتن را؟

آبان ماه سال 1380، نمایشگاه بین المللی تبریز. شبی سرد و بارانی. سالن شهریار

آن شب، دومین  شب برگزاری همایش دانشجویان معماری تبریز بود. برگزار کنندگان این همایش برای رفع خستگی دانشجویان و بیشتر برای دلجویی کردن از دانشجویان مهمان که از امکانات همایش ناراضی بودند، با دعوت از یک گروه پاپ آذری، یک کنسرت موسیقی برای دانشجویان برگزار کردند.دانشجویان سرخوش و شادمان دست افشانی می کردند و برای خودشان شاد بودند.

در آن لحظه دبیرخانه همایش در خلوت و سکوت بود و سه نفر با هم دور یک میز نشسته بودند.من، خانم مهندس کهنمویی و پروفسور دکتر منصور فلامکی.اندکی بعد خانم کهنمویی از ما جدا شد و من و دکتر تنها شدیم.دکتر فلامکی استاد راهنمای پایان نامه ارشد معماری من نیز بود.سخن به خیلی جاها کشید و من از تصمیمم برای خروج از میهن بعد از ارائه پایان نامه ام گفتم.از اوضاع نابسامان آموزش معماری در دانشگاه و وضعیت معماری ایران با او سخن گفتم.استاد پس از شنیدن سخنانم اندکی درنگ کرد و کف دو دستش را رو به بالا به طرف من گرفت و گفت:

پروفسور فلامکی

جهان ما مکان مبارزه بین نیروهای اهورایی و اهریمنی است.شما به جای اینکه صحنه را ترک کنید، در طرف نیروهای اهورایی قرار بگیرید تا اندکی این کفه سنگین تر شود.

این سخنان استاد، نیروی بزرگی به من داد.همواره آن را آویزه گوشم کرده ام و هرگاه فشار بر من زیاد می شود، تلاش می کنم تا با یادآوری سخنان استادم، به خودم انرژی بدهم.همواره هنگامی که نیروهای اهریمنی به گونه ای به سمت من یورش می آورند، وظیفه خودم را یادآوری می کنم.اما....

اما این روزها دیگر خسته شده ام.دیگر بعضی چیزها برایم خسته کننده و بهتر است بگویم واقعاً مشمئز کننده شده است.

یکی از آن چیزها، همین اوضاع آموزش معماری به هم ریخته ماست که هرچیزی در آن می بینی، به جز دانش و آگاهی و پیشرفت.از چه بگویم، از کجا بگویم؟ از آن مدیر گروه کارشناسی ارشد یکی از بهترین دانشگاه های سراسری ایران که به جای آموزش، در اتاقش را می بندد  و با  رییس شورای فلان شهر و یا رییس سازمان میراث فرهنگی فلان استان، قرار و مدار می گذارد و قرارداد های چند ده میلیونی می بندد و دانشجو را به خانه اش می فرستد یا به آنها می گوید، دو ساعت دیگر بیایید یا از آن  معاون آموزشی فلان دانشگاه ، که با تمام توان جلوی پیشرفت دانشگاه خود را می گیرد و تمام هنرش این است که شبها در استاد سرا بنشیند و به آرامی به سخنان اساتید گوش کند و در مورد اساتید اطلاعات جمع کند تا در مواقع لازم بر علیه آنان به کار برد.

یا در آن یکی دانشگاه که همه هم و غمشان این است که استاد را از لحظه ورودش تا خروجش بپایند و نام آن را نظم و دیسیپلین!!! بگذارند.تو گویی که استاد یک خلافکار یا یک جانی است و همه این پایش ها و مانیتورینگ به این بهانه انجام می شود که مبادا استاد دقایقی زودتر کلاسش را تعطیل کند و هنگامی که در همین دانشگاه مدعی نظم و پیشرفت، برنامه ای برای توسعه و رشد آموزش معماری مطرح می کنی، آنچنان خود را به نشنیدن می زنند که احساس می کنی که به مریخ آمده ای و اینها مریخی هستند.

دیگر به این نتیجه رسیده ام که در در دانشکده های معماری ما، تنها چیزی که مهم نیست، همانا دانش و علم است و بس.کافی است استاد بیاید و کلاس را اداره کند و یک چیزی را به درست یا نادرست به دانشجو بگوید و نمره اش را بدهد و برود و تنها چیزی که مهم است این است که استاد کلاس را اداره کند و  سروصدای بچه ها درنیاید و بچه ها یا به اعتباری همان دانشجویان راضی باشند و بس.

اکنون می فهمم که چرا زمانی که در دانشگاه آزاد تبریز تدریس می کردم، بعضی از اعضای هیئت علمی آن دانشگاه به شور و شوق من برای آموزاندن،پوزخند می زدند و می گفتند که مهندس خودت را زیاد خسته نکن!!؟؟

بیشینه دانشجویان هم وضع بهتری ندارند.تنها خواسته آنها مدرک است و بس و البته در مرحله بعد نمره.چیز دیگری نمی خواهند.حتی بعضی وقتها ناراحت می شوند که چرا زیاد درس می دهی؟!!

یکی دانشجوی ترم سوم است و نمی داند که کتاب اطلاعات معماری یا همان نویفرت چیست؟دیگری حتی نام کتاب فرم، فضا، نظم( کتاب الفبای معماری) را نشنیده است. آن دیگری که از او می خواهی اسکیسی برای یک خانه ترسیم کنند، به وحشت می افتد و می گوید: آخه یعنی چطوری این کار را بکنم؟؟تازه اینها ترم سوم هستند و درس تمرین معماری دارند.

داستان ما در آتلیه طرح 3 خنده دار تر است.بعد از یک ماه که روند طراحی معماری را واو به واو توضیح می دهی و حتی به درس کلاس هم قناعت نمی کنی، هنگام بازگشت به خانه، علی رغم خستگی می نشینی و به خاطر همان دانشجو، مقاله ای درباره کانسپت در همین وبلاگ می گذاری، دانشجو هنگام کرکسیون به تو می گوید: استاد ، اصلاً چه لزومی دارد که طرح ما کانسپت داشته باشد، یعنی بدون کانسپت نمی شود طراحی کرد؟؟؟ هم کلاسی اش هم به او می پیوندد و به من می گوید که استاد، ترم های قبلی اساتید معماری ما می گفتند که معماری یعنی این که چند حجم مکعب را بسازی و بعد آن ها را روی میز بریزی و هر ترکیبی که به وجود آمد، آن کانسپت طرح شما می شود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

به خدا آدمی این حرفها را که می شود می خواهد از فرط ناامیدی، سرش را به دیوار بکوبد. به راستی ما کجا هستیم؟ که هستیم؟ یا وقتی که می بینی علی رغم همه این توضیحات و صحبتها ، دانشجویان باز هم مشکل دارند، می گویی مگر مقاله ایده و فرم را نخوانده اید و 80 درصد دانشجویان علی رغم توصیه های اکید و مکرر تو ، به روی آن مقاله هم نگاه هم نکرده اند، دیگر چه باید بکنی؟

یا زمانی که از دانشجو، می خواهی که برای آغاز مطالعات، چند نمونه کارهای انجام شده در مورد مجتمع های فرهنگی را جمع آوری کنند، دانشجو که حال رفتن به کتابخانه را ندارد، پشت کامپیوتر می نشیند و زندگی نامه کامران دیبا و فرانک گهری را برایت کپی، پیست می کند.وااسفا

یا در کلاسی دیگر؛ در دانشگاهی دیگر، هنگام استراحت میبینی که چند به اصطلاح دانشجو با هم قرارو مدار می گذارند تا هنگام نشان دادن تصاویر از ویدئو پروژکتور، از تاریکی کلاس استفاده کرده و به آرامی بروند و .....، دیگر دلت را باید به چه خوش کنی؟ بعضی وقتها که فکرش را می کنم که هنگامی که من با شور و حرارت درس می داده ام و اینها همزمان ذهن و مغزشان کجا بوده است، احساس خیلی بدی به من دست می دهد. احساس می کنم که فقط داشتم برای خودم سخن می گفتم.همین و همین.

در دانشگاهی دیگر، در کلاس به جای دانشجو، خود را مواجه به عده ای می بینی که چند نفرشان خمار هستند و آن دیگری مسئول پخش قرصهای روان گردان و.... و تنها دغدغه دانشجو، پایان کلاس و دیدار دلبر و با او به راندوو رفتن و تنها دغدغه مسئولین دانشگاه ، سروقت کلاس رفتن اساتید است و عدم اعتراض اساتید به غذای آشغالی که به خورد آنها می دهند.تازه بسیار هم شاکی هستند که استاد به چه حقی باید نسبت به این غذای سگ اعتراض کند.چه کسی گفته که ما باید به استاد غذا بدهیم؟تازه گوینده خود یکی از معروفترین اساتید دانشگاه این سرزمین است؟؟!!!!!!!!

این گوشه ای از این رنجنامه است.هنگامی که با داشتن دو مدرک کارشناسی ارشد، تقاضای عضویت در هیئت علمی می کنی، ریاست محترم دانشکده نداشتن مدرک دکترا را یادآوری می کنند.هنگامی که یادآوری می کنی که دو تا فوق لیسانس داری، می فرمایند، از این دو تا فوق لیسانس ها خیلی ها دارند؟؟؟؟!!!! و بعد به من می فرمایند: فلانی! بگذار خیالت را راحت کنم، مسئولین این دانشگاه سیاستشان این است که تا می توانند هیئت علمی جذب نکنند و اساتید را به صورت حق التدریس نگاه دارند تا هر وقت آنها را نخواستند، آنها را دک کنند.

تنها دو نفر از اساتید که دانشجوی دوره دکترا هستند، با توجه اینکه خواستار بورس رایگان هستند، تقاضایشان برای هیئت علمی پذیرفته شده است.از ایشان پرسیدم که بورس رایگان یعنی چه؟ ایشان فرمودند: یعنی اینکه طرف خرج تحصیلش را( چیزی نزدیک به 40 میلیون تومان) را از جیب خودش می دهد و ما تنها آنها را عضو هیئت علمی می کنیم!!

وضعیت حقوق و مزایا را هم که درباره اش سخن نگویم بهتر است.حق الزحمه ها، از چیزی نزدیک به 600 هزار تومان شروع می گردد و به یک میلیون می رسد.(البته اوضاع در دانشگاه های دولتی خیلی بهتر است و حق الزحمه ها از یک میلیون تومان شروع شده و تا چهار میلیون تومان بالا می رود). تازه این حقوق هیئت علمی است و وضع برای حق التدریس ها بسیار اسفبار تر است. در دانشگاهی که مدعی نظم و دیسیپلین و بهبود پیوسته و مدیریت ژاپنی است، مدارک و سوابقم را به دفتر هیئت علمی بردم.مسئول دفتر هیئت علمی فرمودند: آقای مهندس! ما تنها برای یک مدرک کارشناسی ارشدتان در کامپیوتر مان جا داریم و آن دومی ثبت نمی گردد و در نتیجه مزایایی برای آن تعلق نمی گیرد.سوابقم را دادم.فرمودند : فقط دو ترم آن را محاسبه می کنیم، بقیه چون همزمان با تدریس در دانشگاه ما بوده است را محاسبه نمیکنیم!!! مقاله هایم در کنگره ها و همایش های مختلف را دادم، فرمودند: اینها امتیازی نمی گیرند و فقط در کیفیت تدریس شما ثبت می گردد؟؟!! گفتم کیفیت تدریس دیگر چه صیغه ای است؟ کامپیوترش را باز کرد و پرونده مرا نشان داد و گفت در اینجا ثبت شده است که کیفیت تدریس شما خوب است.گفتم خوب است که خوب است، چه سودی برای من دارد؟؟ گفت: در این حالت معاونت آموزشی دانشکده شما اگر بخواهد!؟؟؟ می تواند درخواست کند تا حقوقتان اندکی افزایش کند!!!

از همه جانگداز تر، داستان یک استاد در رشته زبان انگلیسی است که وقتی برای افزایش حقوقش به مسئولین دانشگاه مربوطه مراجعه می کند( همان دانشگاهی که دانشجویانش به دلیل بی بند و باری شهره شهر تهران هستند)، مسئول مربوطه می گوید: همین است که می بینید.نمی خواهید می توانید بروید.همین الان خیلی ها پشت در این دانشگاه هستند که التماس می کنند که با ساعتی 800 تومان تدریس کنند.تازه کسانی هم هستند که فقط برای داشتن سابقه، حاضرند رایگان تدریس کنند!!!

بیچاره رامسس دوم، فرعون مصر، چه اندازه اسمش در تاریخ بد در رفته است . دست کم ، او بدون پرده پوشی خود را خدا می خواند و بنی اسرائیلی را به بردگی گرفته بود که با او و مردم مصر  کاملاً بیگانه بودند.ولی این آقای به اصطلاح مدیر، با استادی این رفتار را می کند که به اصطلاح هم میهن و هم شهری و همکار اوست. وااسفا!! به راستی خداوندی که در قرآن رامسس را طاغوت می خواند، این به اصطلاح مسئولین دانشگاه این چنینی را چه خواهد نامید؟ رامسس هرچه بود، دست کم زیباترین معابد مصری از او به جای مانده است، ولی مطمئن باشید از چنین مدیرانی که آن سخنان را به استاد خود می گویند، به جز نابودی و ویرانگری چیزی به یادگار نخواهد ماند که اگر چنین نبود، دانشگاه متبوعش این اندازه در میان مردم خوشنام و با آبرو نبود!!!

معبد رامسس دوم در مصر باستان

تازه جالب اینجاست که  یکی از اساتید گلایه می کرد و می گفت که دانشجویان این دوره بی تربیت هستند و برای اساتیدشان کوچکترین احترامی قائل نیستند و حتی به پای استاد بلند هم نمی شوند.طفلکی خبر ندارد که دانشجویی که در یک جامعه پول محور تربیت شده و رشد یافته و از طرفی می بیند که استادش برای چندرغاز چه انرژی می گذارد، به راستی چه فکری در مورد استادش می کند؟

یکبار در یکی از دانشگاه ها، یکی از اساتید یک پیپ روشن کرد.اساتید به صورت شوکه او را نگاه می کردند.من هم با شگفتی این همکاران را نگاه می کردم که مگر این همکار چه کرده است که اینگونه او را نگاه می کنند؟ آبدارچی وارد اتاق اساتید شد.روبروی استاد مربوطه ایستاد و با اخم و تخم وی را نگاه کرد و بعد گذاشت و رفت!!؟؟ چند دقیقه بعد دیدم که رییس دفتر رییس دانشکده را با خودش آورده و استاد مربوطه را به او نشان می دهد.تو گویی که آن استاد جنایتی مرتکب شده است. در این هنگام به یاد دوران دبیرستان افتادم.دبیر شیمی داشتیم به نام آقای فرهنگ.مردی خوش لباس که علی رغم کوتاهی قدش چهار شانه و خوش اندام بود و گویا در جوانی وزنه برداری می کرد.آقای فرهنگ مردی با کلاس و با پرستیژ بود و دانش و تدریس او زبانزد بچه های رشته ریاضی بود.در ضمن وی همکار و دوست صمیمی آقای صادقیان مدرس معروف کلاسهای کنکور شیمی نیز بود.آقای فرهنگ صبح ها که به دبیرستان می آمد، بوی پیپ کاپیتان بلاک او سالن دبیرستان را فرا می گرفت.اما کسی مزاحم او نمی شد.آقای خلخالی( روحش شاد)  ناظم و معاون دبیرستان  ما، بسیار به ایشان و بقیه دبیران احترام می گذاشت و هرگز برای ایشان و دیگر اساتید، بپا و خبرچین نمی گذاشت.به راستی آن دبیران که سهل است، حتی مسئولین آزمایشگاه مدارس آن دوران ما، بیشتر از اساتید دانشگاه امروز ما جایگاه و احترام داشتند.

دو روز پیش یکی از اساتید همکار هنگام صبحانه دانشگاه تعریف می کرد که رفتگر ان محله آنها ماهی 800 هزار تومان حقوق می گیرند و ماهیانه 500 هزار تومان هم از مردم می گیرند و مقداری هم ماهیانه از فروش موادی چون آشغال پلاستیک به دست می آورند.این در حالی است که یکی از اساتید قدیمی یادآوری کرد که در اروپا و آمریکا، اساتید جایگاهی همپای سناتورها و نمایندگان مجالس دارند.به راستی اساتید دانشگاه  در ایران همپای چه کسانی هستند؟

از همه جالبتر، ماجرای حق الزحمه درسهای عملی است. همه ما می دانیم که دانشجویان برای دروس عملی شان، چند برابر دروس نظری شان شهریه می پردازند.اما جالب اینجاست که هنگام پرداخت حق الزحمه واحدهای عملی به اساتید معماری، دو سوم حق الزحمه به آنان پرداخت می گردد!!!!!!!! این  در حالیست که همه می دانیم استاد در کلاس عملی ، انرژی بسیار بسیار بیشتری نسبت به کلاسهای تئوری و نظری می گذارد.

اینها گوشه بسیار کوچکی است از آنچه بر اساتید معماری ما می رود.آن از سیستم آموزشی، آن از دانشجویان مدرک طلب و این هم از جایگاه اساتید ما. به راستی به کجا باید قبای ژنده خویشتن را بیاویزیم؟ به کجا؟ آیا سخن گفتن از پیشرفت و توسعه در آموزش معماری در این شرایط، چیزی شبیه به جوک و یک شوخی بیمزه نیست؟"

این مطالب عینا از وبلاگ " http://shahraziran.blogfa.com شهرام سنجابی" برداشت شده است و نظر شخصی ایشان می باشد.